دایی حامد ای کاش بودی و بزرگ شدن هیرمان می دیدی
دارم میسوزم و به خاطر بچه ها سک وت میکنم چهل روز و یک هفته است خواب ندارم وای دارم میسوزم خدایا من بدون برادرم چکار کنم دایی حامد ببین هیرمان غلت میخوره و تو خانه می چرخه ای کاش بودی و برای این روزها ذوق میکردی ...